برنامه ریزی چیست و چرا از برنامه ریزی فراری ام؟
یکی از شکایات رایجی که برنامه ریزی را دلسرد می کند این است که مشخص نیست در مورد چه چیزی صحبت می کنیم. همه ما دوست داریم برای زندگی برنامه ریزی خوبی داشته باشیم. اما ابتدا باید «برنامه ریزی چیست؟» را تعریف کرد. بنابراین می توانیم برنامه ریزی خوب و بد را ادامه دهیم.
برخی از انتقادات مطرح شده در این باره را می خوانیم:
همه از برنامه ریزی صحبت می کنند. همه می گویند برنامه ریزی در زندگی خوب است. آنها تمام تکنیک های برنامه ریزی را آموزش می دهند. از برنامه ریزی درسی تا برنامه ریزی شغلی. اما برنامه ریزی دقیقا چیست؟ من تعریف روشن و دقیقی از برنامه ریزی ندیده ام.
وقتی تعریف دقیقی از برنامه ریزی نداشته باشیم، متوجه نمی شویم که چه چیزی در برنامه ریزی درست و غلط است. چیزی به این مبهم و مبهم دوست داشتنی نیست.
ما می توانیم با چیزی که می دانیم ارتباط عاطفی برقرار کنیم. وقتی چیزی را نمی دانیم و نمی فهمیم، نمی توانیم آن را دوست داشته باشیم و در زندگی خود سهمی به آن بدهیم.
اگر شما از آن دسته افرادی هستید که با عدم شفافیت در تعریف برنامه ریزی مشکل دارید، دو آموزش زیر ممکن است در این زمینه مفید باشد:
من با فلسفه برنامه ریزی مشکل دارم و مشکلاتی را در آن می بینم
برنامه ریزی من و زندگی ام را قابل پیش بینی و مکانیکی می کند.این روش شگفت انگیزی برای زندگی نیست.
تصویر ذهنی من از برنامه ریزی چیزی شبیه زندان است. اصرار بر برنامه ریزی زندگی ما را از شرایط انعطاف پذیر دور می کند و به زنجیر زندان می راند.
می دانم که برنامه ریزی نکردن نظم شخصی را از من و زندگی ام می گیرد، اما برنامه ریزی در زندگی می تواند باعث رکود و سردی زندگی شود.
نمی توان گفت من مشکل فلسفی دارم. اما من فکر می کنم که طبیعت جهان به سمت بی نظمی و آنتروپی فزاینده می رود و نظم خلاف آن جهت است و طبیعی است که انسان ها در شرایط متعارف از هر چیزی که نظم و چارچوبی را بر آنها تحمیل می کند دوری کنند. مگر اینکه ضرورت یا اجبار آنها را مجبور به این کار کند.
فکر می کنم طبیعت آدمی دوست ندارد در بند باشد و آن را دوست ندارد.
برنامه ریزی در زندگی کار را برای من سخت می کند. به هر حال کار انجام می شود. کمی دیر یا زود. یک برنامه فقط فشار غیرضروری ایجاد می کند تا همه چیز در زمان مشخصی انجام شود. مسلماً برنامه ریزی بیشتر از ایجاد یک تولید منجر به استرس می شود.
ذهن ما برای برنامه ریزی توسعه نیافته است
مهارت برنامه ریزی مانند هر مهارت دیگری نیاز به آموزش دارد.نه فقط تکنیک های برنامه ریزی، بلکه نیاز به برنامه ریزی، نقش آن در زندگی، هدف و فلسفه و ضرورت آن. ما در این زمینه آموزش ندیده ایم و چیزی که به خوبی نمی دانیم و درک نمی کنیم و نیاز به آن در بخشی از ذهن ما تثبیت نشده است مورد علاقه قرار نمی گیرد.
اگر برنامه ریزی را ندانیم و به خوبی اعمال نکنیم، عملاً به یک فشار بیرونی تبدیل می شود که می خواهد جایگزین انگیزه درونی شود. آنچه ما می دانیم عملا غیرممکن است.
بسیاری از اوقات ما از هزینه های برنامه ریزی اطلاعی نداریم. هزینه های ملموس و نامشهود. به همین دلیل در برنامه ریزی دچار اشتباه می شویم و یا برنامه هایمان نتیجه مطلوب را در بر نمی گیرد.
عقب انداختن کارها
مشکل اصلی من تعلل است. به نظر من با برنامه ریزی مشکل اهمال کاری حل نمی شود.
فکر میکنم برنامهریزی زندگی و کار خود راهی برای به تعویق انداختن کار و بهانهای برای تعلل شده است.
من در برنامه ریزی مهارت دارم، اما نکته کلیدی، داشتن انگیزه برای اجراست که معمولاً ندارم. سهم انگیزه در اجرای برنامه ریزی را نمی توان نادیده گرفت.من یک کمال گرا هستم و می توان گفت من در برنامه ریزی و اجرا وسواس دارم
فکر می کنم مشکل من کمال گرایی است. من اهداف بزرگی را انتخاب می کنم و دستیابی به آنها عملا غیرممکن است.
من یک کمال گرا هستم و از آنجایی که هیچ برنامه ای کامل و 100% قابل انجام نیست، هر بار که برنامه ریزی می کنم و در اجرا دچار نقص می شوم، احساس بدی نسبت به برنامه ریزی به من دست می دهد.
نمی توانم برنامه منظمی داشته باشم. من باید یک برنامه عالی داشته باشم. با اهداف دقیق و بزرگ. با جزئیات و مسیر دقیق این زمان می برد و اغلب امکان پذیر نیست.
اگر مشکل شما در برنامه ریزی کمال گرایی است می توانید به درس های مرتبط با کمال گرایی در پیوست مراجعه کنید:
کمال گرایی چیست و یک کمال گرا چه ویژگی هایی دارد؟
خاطره بدی از برنامه ریزی دارم
برنامه ریزی مرا یاد برنامه ریزی امتحان و برنامه ریزی درسی می اندازد. اون همه فشار تمام آن روزهایی که به جای خوشحالی از همه کارهایی که انجام داده ام، از کارهای اندک باقی مانده برای انجام دادن، غمگین و شکست خورده ام.
در شرایط مبهم، برنامه ریزی ممکن نیست (یا ساده نیست).
ابهام در شرایط محیطی، عدم اطمینان در آینده، عدم اطمینان در مورد آنچه اتفاق خواهد افتاد، برنامه ریزی و هدف گذاری را عملا غیرممکن می کند.بسیاری از عوامل خارج از کنترل ما هستند. از مرگ و بیماری عزیزان یا اتفاقات کاری. در چنین شرایطی معمولاً برنامه ریزی بلندمدت عملی نیست.
به خصوص اگر سناریوهای متعدد را در نظر نگیریم، برنامه ریزی در مواجهه با بحران اول با شکست مواجه می شود.
یکی از ابهامات مهم، مبهم بودن نیازها و اهدافم است. ابهام در خواسته های من اگر دقیقاً نیازها، اهداف و خواستهها را ندانم، کاری که انجام میدهم بیشتر برای تنظیم برنامههای روزمره است تا برنامهریزی زندگیام.